در مراسم بزرگداشت هشتادمین سالگرد تولد داریوش همایون

خانم‌ها آقایانِ محترم سلام.

ابتدا از برگزارکنندگان این مجلس، خانم مدرس، آقای کشگر و سایرِ دوستانی که مرا نیز به این مجلس دعوت کردند سپاسگزارم. سپس آنکه من برای حضور خودم در این مجلس دلایلی دارم که به اختصار بیان می‌کنم.

نخست پیام ساده‌ای دارم و آن را به‌صورت شفاهی بیان می‌کنم. از همین رو متنِ سخنانی را که نوشته و تدوین کرده‌ام، نمی‌خوانم و وقت حضار محترم را نمی‌گیرم، و آن را برای چاپ در اختیارِ هیئت تحریریه تلاش می‌گذارم.

قبل از همه چیز، هشتادمین سالگردِ تولدِ همایون را تبریک می‌گویم. (اول نوشته بودم “آقای داریوش همایون”. چون ما بلشویک‌ها قبلأ به‌هم “آقا” نمی‌گفتیم. بعداً در دوره‌ی رویزیونیست‌ها قرار شد آقا و خانم بگوییم. اما تا آمدیم عادت بکنیم این عادت را از ما گرفتند.) به‌هر حال من تولدِ دوست فرزانه‌ام داریوش همایون را صمیمانه شادباش می‌گویم و برایش عمر طولانی و سال‌های پُربار آرزو می‌کنم تا با اندیشه‌اش، با کار فکری‌اش و با سیاست‌ورزی‌هایش، مددرسان نسل جوان ایران باشد.

و اما چرا من اینجا آمده‌ام: آشنایی من با داریوش همایون به سال‌های بعد از شهریور ۲۰ که جوانی بیش نبودم، بر‌می‌گردد. دست تقدیر و روزگار طوری بود که در نزدیکی محلِ کسبِ پدرم (رستوران دلشاد در چهارراه پهلوی) مادرِ آقای همایون، خانم ثریا جمالی، به‌همراه دو پسرش سیروس و داریوش، در خیابان صبای جنوبی ساکن و به واقع هم‌سایه‌ی ما شدند. من ایشان را به کرات در آن محل می‌دیدم و در مدرسه خاقانی هم با برادر ایشان سیروس آشنا شدم. بعدها هم البته با برادر دیگرش دوست نازنیم شاپور (که هم اینک در مجلس حضور دارد) در مونیخ هم‌دوره و هم‌شاگردی بودم. البته ایشان برعکس آقای داریوش همایون صاحب تفکرِ چپ و جزو اقوام و هم‌قبیله‌ی ما بود، و آن موقع که من به چین رفتم، ایشان هم یک سفری به آنجا آمد. اینها را امشب برای اولین بار دارم می‌گویم.

اما آنطور که من نظریاتِ داریوش همایون را در سال‌های دور و دراز داخل و خارجِ کشور تعقیب کردم، ما مخالفِ فکرِ ایشان بودیم. به‌ویژه آن دوره که ایشان در حزب سومکا بود و ما عضو سازمان جوانان حزب توده ایران بودیم. در دورانِ جوانی که ما خیلی هم در سر شر و شور داشتیم، همیشه سر چهارراه پهلوی تجمع می‌کردیم و محل بحث‌های دانشجویی و مکانِ تجمع دانشجویان چپ آن‌جا بود. روشنفکران و برخی فعالین احزاب سیاسی آن زمان همیشه در این محل بحث و مجادله می‌کردند. آقای همایون هم گهگاه سایه‌اش از آنجا رد می‌شد و اگر مکثی هم می‌کرد و در بحث‌ها شرکت می‌جست، برای ما غنیمت شمرده می‌شد. چون ایشان همواره با بیان خودش و با فکر روشن و منظم در پیشبردِ بحث‌ها مؤثر بود.

من دقت کرده‌ام، بسیاری از دوستان چپ من، وقتی از حزب سومکا صحبت می‌شود و نام همایون هم به‌عنوان عضو حزب برده می‌شود، تصورشان این است که آقای همایون هم یکی از عناصرِ دست راستی بوده که از طریق زورِ بازو و عملِ فیزیکی قصدِ حُقنِه مسائلِ موردِ قبولِ خود را به ما داشته است. من می‌گویم که چنین نیست. و در این مکان شهادتِ تاریخی می‌دهم که چنین نبوده است.

زمانی که سر و کله‌ی آقای همایون در آن مکان پیدا می‌شد بین ما چپی‌ها اصطلاحی رایج بود و نامِ مستعاری برای ایشان انتخاب کرده بودیم با عنوان شاخِ شمشاد. که به محض ورود ایشان به یکدیگر می‌گفتیم: شاخ شمشاد آمد! چون واقعاً هم مثلِ شاخ شمشاد بود.

به هر حال، ما مدتی که در هم‌سایگی هم بودیم، اکثراً می‌دیدم که مادرشان یا برادرشان با قابلمه برای خرید به رستورانِ ما می‌آمدند. من به‌یادم دارم که پدرم با چه احترامی با مادرِ ایشان، خانم جمالی روبرو می‌شد و همیشه می‌گفت: بدو برو قابلمه خانم جمالی را بگیر بده زود غذا را بیاورند، یک پُشت‌بَند هم اضافه بکش روش. ـ بدون پول البته ـ (خنده حضار)

رستوران پدر من محل آمد و شُدِ اکثرِ چپی‌ها و دانشجویان دانشگاه تهران بود. واقعیت این است که مسیر آینده زندگی من هم در چنین محیط و فضایی رقم خورد. البته به این بابک (امیر خسروی) هر وقت که می‌آمد رستوران ما، چون ناشناس تشریف داشت، بهش غذا نمی‌دادیم. (خنده حضار) اما آقای همایون در بین نیروهای ناسیونالیستِ دستِ راستی برای منِ چپ، همیشه به عنوان روشنفکر فرزانه دست راستی محترم و حضورش مغتنم بود. این را باید اذعان بکنم که ایشان همیشه موردِ احترام من بود.

تا اینکه روزگاران گذشت و آن واقعه‌ای که (حالا اسمش را نمی‌آورم چون با آقای همایون دعوایمان می‌شود.) من می‌گویم: کودتای ۲۸ مرداد، و او می گوید: ـ آقا دوباره گفتی!؟. رویداد ۲۸ مرداد، راه‌ها از یکدیگر جدا شد. من به زندان و حبس روانه شدم و بعد از آزادی از زندان زرهی مجبور به ترک وطنم شدم و در اواسطِ سال پنجاه میلادی برای ادامه تحصیل به‌ شهر مونیخ در آلمان غربی وارد شدم. در آنجا بود که با شاپور همایون و بیژن قدیمی که هر دو اینجا نشسته‌اند، و با دیگر دوستان و بعد هم سرور گرامی‌ام آقای عاصمی که به مونیخ آمدند، در آن شهر هم‌سایه شدیم.

من در یک دوره طولانی در جریانِ فعالیت‌ها و حضور اجتماعی آقای همایون قرار داشتم و ناظر و شاهدِ آن فعالیت‌ها بودم، به ویژه وقتی که ایشان در ایران، انتشارات فرانکلین را راه‌اندازی کرد و کتاب‌های متعددی را به چاپ رساندند. این آثار در خارج از کشور و با کمک بیژن قدیمی در انجمن دانشجویان ایرانی شهر مونیخ به علاقمندان عرضه می‌شد. این همه را گفتم تا روشن کرده باشم که دوران دوستی و جنس آشنایی من با همایون خلق‌الساعه نبوده است و به‌یک معنا دوستی دیرپایی است. تا اینکه سرانجام داریوش همایون ابتکار انتشار روزنامه آیندگان را به‌دست گرفت و با جمعی از روشنفکران و روزنامه‌نگاران جوان آن دوران، نشریه‌ای را منتشر کرد که به‌جرئت می‌توان گفت بیان و آب و هوای تازه‌ای را به ‌عالمِ مطبوعات ایران وارد کرد، و این یکی از خدماتِ فرهنگی غیرِ قابلِ انکارِ داریوش همایون است. به‌دیگر فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی ایشان خانم مدرس پیش از این به قدر کفایت اشاره داشتند.

اما آنچه که برای من و امثال من غیرقابل تصور بود حضور ناگهانی داریوش همایون و قرار گرفتن او در هرم قدرتی بود که رو به‌زوال بود. هرچند افراد روشنفکر مانند همایون، به‌ظاهر، شریک در قدرت بودند، اما واقعیت آن بود که ساختار قدرت چنان بود که تحمل هیچ روشنفکری (حتا از خودشان) را نداشت؛ به‌گونه‌ای که این دسته از روشنفکران هرچند روزها شریک قدرت بودند اما شباهنگام در جمع کوچک خودشان قدرت را به‌ریش‌خند و سخره می‌گرفتند. هرچه بود با رویداد ۲۲ بهمن عمر آن نظام پایان یافت. به‌باور من آقای همایون تا میزانی در بازنگری گذشته سهم خود را ادا کرده است، آنچه می‌ماند آرزویی است که من آن را امروز به زبان می‌آورم. آقای همایون مانند بسیاری از روشنفکران دیگر در برابر نسل جوانی که وظیفه تاریخیِ ساخت ایرانی آزاد، آباد و مستقل را دارد این وظیفه را پیش روی دارد که به‌سهم خود با بازنگری همه جانبه روی‌داد‌های ریز و درشت نیم قرن اخیر ایران، به‌رشد فرهنگ سیاسی نسل جوانی که در عطش یادگیری و درس‌آموزی است کمک کند. گفت‌وگو میان نمایندگان فکری خانواده‌های سیاسی ایران برای شناخت تاریخ سیاسی کشور و یافتن راه‌حل‌های مسائل مشخص جامعه ایرانی می‌تواند کمکِ شایانی به‌آشنایی و نزدیکی اندیشه‌های فعالان سیاسی و بالاخره ترسیم چشم‌اندازی از آینده ایران کند.

می‌خواهم در اینجا این نکته را بیان کنم که قبل از ورود به‌ جلسه، دوسیه‌ای را تنظیم کردم که تحویل برگزار‌کننده جلسه دهم. زیرا در نشستی که ما ۱۶ سال پیش در شهر فرانکفورت با آقای همایون و تنی چند از فعالین سیاسی چپ داشتیم، دو تن از دوستان پنجاه ساله‌ی خانواده چپ که در آن زمان نوعی طرزِ فکرِ فرقه‌ای و قرائتِ درونگرای چپ را نمایندگی می‌کردند، اعلامیه‌ای منتشر کردند و نشست ما و هر نوع گفت‌وگو با روشنفکران دست راستی چون همایون را که وزیر حکومت شاه بوده، گناهی نابخشودنی انگاشتند. اینان هر نوع نشست و برخاست با روشنفکری را که روزگاری شاغل پست دولتی بوده محکوم کردند. تو گویی فردی مثل من برای جست‌وجو کردن و یافتن راه‌حل‌های سیاسی، به‌جای گفت‌وگو با روشنفکری دگراندیش و دست راستی باید با مَش‌مَمَد‌قُُلی روستایی کوهپایه در پشتِ قافلانکوه صحبت کند. به‌طور قطع اگر من با همایون‌ها نتوانم از طریق گفت‌وگو به راهِ‌حل‌های اجتماعی برسم، یقینأ با بندگان خدای دور از شهر و فرهنگ شهروندی هم نمی‌توانم به‌جایی برسم. از این روی تکرار می‌کنم که حضور من در این مکان به‌نوعی پاسخی دیگر به‌ جماعتی است که گفت‌وگو با دگراندیش را برنمی‌تابند. چون باور من بر آن است که همگی ما تا زمانی که به‌ویژه در چنین شرایطِ حساسِ جامعه ایرانی نتوانیم بر سر مفاهیمِ اساسی که در برگیرنده مسائل ملی و سرنوشت ایران است به‌توافق برسیم و با یکدیگر همراهی کنیم، فرصتی تاریخی را از دست داده‌ایم. در اینجاست که وظیفه من و ما و شما جدای از آن که به‌کدام جبهه سیاسی تعلق فکری داریم، باید کوشش در راستای آغازِ چنین گفت‌وگویی باشد. باید برای شروع این بحث تلاش کنیم. من خود را شخصأ نامزد یک چنین گفت‌وگوی بلند تاریخی با داریوش همایون می‌کنم. این گفت‌وگو پس از فرجام نهایی می‌تواند منتشر شود و در اختیار علاقه‌مندان قرار گیرد و یا در جلسات آتی می‌توان از علاقه‌مندان به‌چنین موضوعی دعوت به‌عمل آورد و در عمل به جنبشی فکری دامن زد .

البته امروز من با گوشه‌ای از نگاه نقادانه آقای همایون آشنا شدم و آن ‌را شنیدم. اما حضور نابهنگام ایشان در دوره پایانی رژیم گذشته و قبولِ پُستِ وزارت به صورت یک مرحله پرسش‌برانگیز از حیات سیاسی همایون درآمده است. بازنگری این دوران تاریخی که به سرنگونی نظام پیشین انجامید یکی از انتظارات نسل جوان از همایون‌هاست.

من دیگر طولانی‌تر صحبت نمی‌کنم. فقط یک آرزو دارم؛ و آن اینکه در این سال‌هایی که آقای همایون در اروپا حضور دارند، همچنان که تاکنون از هیچ تلاشی فرو‌گذار نکرده‌اند، در آینده نیز نشست‌هایی را ترتیب دهند تا با گفت‌و‌گوهای رویاروی با نمایندگان و گرایش‌های فکری و سیاسی دیگر، برای روشن شدن و زدودن برخی از ابهامات تاریخ ما گام بردارند. منجمله من فکر می‌کنم همین مبحثی که امروز خانم مدرس به‌روشنی اعلام کرد که چرا آقای همایون در قدرت سهیم شدند، یا پیرامون دیگر مسائل گذشته، به نظر من لازم است صحبت بشود. این صحبت و گفت‌وگو میان نمایندگان فکری گوناگون می‌تواند به نزدیکی و به آشنـایی بیشتر به افکار همدیگر و روشن کردن چشـم‌انداز آیـنده سیاسی ایران کمک بکند.

آقای همایون! نه آن چنان که فرخنده آرزو کرد که شما “کوه آتشفشان” باشی، بلکه چنانچه لکوموتیو بوده‌ای در آینده هم لکوموتیو باقی بمانی. مانند امیل زاتوپک، قهرمان بزرگ دو میدانی جهان که معروف است و می‌گویند سرعت و قدرتش با لکوموتیو برابری می‌کرد، آرزو دارم تو هم دارای چنین سرعتی باشی. تولدت مبارک باد!

از تارنمای تلاش